امشب شب عجیبی بود واقعا عجیب
قصد داشتم در وبلاگم مطالب متعددی مثل مدیریت افکار و بخشی از زندگی امه ام را بنویسم اما پشیمان شدم ؛ تا بشود تجربه ای برای دیگران اما دیگر این کار را نخواهم کرد . سال ها صبر کردم تا برخی پشته پرده های مشکلات زندگیم که نابودم کرد را بفهمم و هر زمان که چیز تازه ای را می شنوم سخت متاثر و ناراحت شده و در لاک خودم فرو میروم .
امشب دختری امد به وبلاگم و حرف هایی زد که سخت متاثرم کرد. او گفت پسری را دوست داشته و او تنهایش گذاشته گفت مطمئن است که پسر با کسی جز او نبوده و نیست گفت با این که به او عکسی از پسر نشان داده شده که با دختری دیگر بوده !!! گفت با پسر چت کرده و مطئن نسبت به استمنا کار بودن او هست چون پسر خودش به او گفته !!! گفت او از پسری که ادای دینداران در می آورد و کثیف است بدش می اید و متنفر است گفت یک شب گوشیش را دست عشقش داده تا با یک پسر دیگر به جای او چت کند و این بین حرف های جنسی رد و بدل شده که پاک شده توسط عشقش و ....... خیلی حرف های دیگر . وقتی امدم به او توضیحاتی بدم این دختر فقط دو کار انجام میداد
یا حرف را عوض میکرد یا حرفم را مستقیم میکرد و در اخر هم رفت
همه این ها یعنی نمی خواست بشنود چون دوست نداشت
چون احساس درد و ناراحتی داشت
وقتی من هم آمدم زندگیم را به او و افکارم را به او بیان کنم باز هم نمیخواست بشنود اینجاست که فقط باید گوش باشی .
به او گفتم :
هر پسری با معشوقه اش شوخی و خنده دارد حرف میزند جنسی یا غیر جنسی چون او را محرم خود میداند . اما به او ظلم نمیکند افسار زندگیش را به او میدهد و دوستش دارد و با وجود او نیازی به خود ارضائی ندارد و هرگز این مطلب را با عشقش بیان نمیکند چون نیازی به این مطلب ندارد .
گفت از او ظاهر است نه باطن گفتم از کجا میدانی پاسخی نداد .
نشد که او بگویم :
چرا همان زمان که گوشی تو دست خودت بوده یا هست از او و شماره اش پیام ها و درخواست های جنسی دریافت نمیکنی ؟ یا همان زمان دریافت نکردی ؟
نشد که بگویم چرا تا گوشیت دست دیگری افتاد پیام های جنسی اغاز شد ؟
نشد که بگویم چرا حرمت عشقت را شکستی و او را بازی دادی و افسار زندگیت را دادی دست پسری دیگر که او با کسی که احساس میکرد دوستش داری و دوستت داشت را به دست بگیرد ؟
چرا اجازه دادی پسری دیگر وارد زندگیت شود و کسی که مثلن دوستش داشتی را نابود کردی ؟
امدی که بپرسی چرا از دختر ها متنفرم
جوابت
به خاطر همین حرف ها و کارها
تنفر من بی دلیل نیست .
خوب است بدانی
رئیس من یک روحانی بود در سرحد حجت الاسلام و المسلمین که میشود همان فوق لیسانس خودمان داشتم او انسانی کثیف بود از من خواست از زن بچه مردم عکس بگیرم بدهم به او تا او آن شخص را از کار برکنار کند و من را به جای او بنشاند 6 ماه فشار تحمل کردم اما قبول نکردم هرگز چون ناموس رفیقم ناموس من بود و هست و هرگز چشم به زن و بچه رفیقم نمی اندازم بخاطر پست و مقام دیگری یا خودم . او پول و کالا هایی که برای نیازمندان می امد برای دانشجو یان می امد را بین کارمندان توزیع میکرد تا حرفش خریدار داشته باشد مخالفت کردم و جلویش ایستادم . جالب بود برام مرا از کار اخراج کرد نامه زد به حراست نامه زد به دستگاه های امنیتی استانم که من :
دزدم در اموال دست بردم
من بی ناموسم دست به دختران مردم زدم
بهشان تعرض جنسی و غیر جنسی کردم
این وسط همه تحقیق کردند و بررسی و دیدند که من نه تخلف کردم نه تعرض کردم نه دزدی کردم بلکه صرفا چون جلوی دزدی و تخلف و تعرض را گرفته ام اخراج شده ام !!!
به من گفتند سکوت کن بخاطر لباس شخص به خاطر آن مجموعه و برو
برو که اگر بمانی دیگر نمی توانی تحملش کنی بهتر است دور باشی
که اگر به اونزدیک بمانی چون به خواسته اش نرسیده هر روز
برایت مشکلی جدید ایجاد خواهد کرد به خاطر عقده های خودش
و جایی دیگر بلافاصله مشغول به کارم کردند .
سکوت کردم هرچند اشتباه
نه بخاطر خودم فقط بخاطر........
الان تو از چه صحبت میکنی و قضاوت بی سند بی هیچ ....../.
میخواستم به او بگویم :
هی فلانی از پسران منجی بترس و هرگز اجازه دخالت ان ها را در زندگیت نده
اما نشد که بگویم :
میخواستم به او بگویم که تو به او اعتماد نداشته و نداری که اگر میداشتی میان خودت و او دیگران را حایل قرار نمیدادی دیوار نمیخواستی فقط حس میکردی که به او اعتماد داری و الا ............
من خودم قبلن با هیچ احدی شوخی نمیکردم به من میگفتند او خشک است اخلاقش و ...
او به من آموخت :
او امشب به من آموخت که هی فلانی دیگر هرگز با کسی شوخی نکن چه خوب و چه بد چون ممکن است هر کسی در پشت شوخی و حرف هایش نقشه و افکار بدی داشته باشد و سادگی حرف های تو را با پلیدی افکار خودش مقایسه کند .
او به من آموخت :
عشقی وجود ندارد دور افکار باطلت خط بکش
که در سادگی دوست داشتن تو شاید طرف مقابلت این طور نباشد
حرفش درست بود :
چون بعد حرف های او معشوقه ام حتی فرصت شنیدن حرف های مرا نداشت و با ان که فقط برای او نوشتم سلام چند لحظه وقت داری او بسیار سریع رفت !!!
عجیب برام دردناکه که ده سال تو افکارت یک چیز باشه و دیگری ..........
زمانه به من یاد داده که نباید به دنبال اثبات چیزی به افراد باشم و باید افراد را وقتی تفکرشان اشتباه است و چیزی را قبول نمیکنند باید باافکارشان تنها بگذارم . که در 90 درصد اوقات همین کار رو انجام دادم .
خیلی تلخ است :
اما غریبه غریبه باش غریبه بمان و دیگر به من نزدیک نشو
تو مرا به این سرحد تنفر از دخترها رساندیسرحدی که
باعث شده هرگز دیگر به دختری اعتماد نکنم نزدیک
نشوم و همیشه دیواری پولادین بین من و جنس
مخالفم باشد دیواری که هرگز برداشته نخواهد
شد شک نکن
تو هم بگذار من با افکارم تنها باشم
:: برچسبها:
من ,
گل ,
عکس ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0